دارم فکـــــــــــــــــــــر میکنم...!!!

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

شب نامه

محکوم بدون به حکم خداوند یک عشق خدایـــــــــــــست... اینکه تو محکوم باشی به نگاه حاکم زمـــــین...


حرکت از روستایی به نام 2500 شهید بر قاب آســــــــــــمان... خداوندا چرا من؟ چرا من نشدم بچه ژیگول محل؟ چرا نشدم قمار باز شهر؟ چرا نشدم نامرد غرب؟ خداوندا" چرا مرا در این راه قرار دادی؟ میگویند:هر کس بام بیش برفـش بیشــــــــــــــــتر... و هرکس دانسته هایش بیشتر غمش بیشتر...


رفقا نمی دونید من در 400 کیلومتری دروازه شیراز اصفهان (محل فساد دختر پسرا) چی دیدم. به اینجا میگن دورکـــــــــــــــــــــــ یعنی دوری از هر گونه بی حجابی ، بی اخلاقی ،بی فرهنگی ، و... من در یک روستای دور افتاده پیر زنی را دیم که حتی لهجه اش اجازه نمیداد من را بفهماند که حتی خدا را دیده است، من در یک روستای دور افتاده معصومیت دخترکی را دیدم که حتی نمی گفت: عروسک باربی میخوام. من صدای نالــــــــــــــــه ی زن حامله ایی را شنیدم که آرزوی دیدن فرزندش را به گور برد . و این سردی جاده ی خاکـــــــــــــیست...


خدا را شکر که در شهر ماندید و نرفتید ببینید... و هرکه غمــــــــــــــش بیشــــــــــــــــتر دردش بیشــــــــــــــتر...

۲۶ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۰ ۲۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
قلمداد هنر

رضایت رضا(ع)

دلم برای جدی تنگ است که رضــــایم به رضــــایش ... من از زردی گنبد دوست و سرخی چهره ی یار... هنوز بیقرار لحظه ی سبز ظهورم/ و چه زیباست بازی با رنگ ها... یا حضرت دوست، مرا لیاقت ده تا چهره سپید یار بینم/ گنبد با کبوترانش عاشقانه است و حضرت رضــــآ(ع) با زائرانش...

علی بن موسی الرضا من برای بازار رضا نمی آیم، برای عکاسخانه های اطراف بارگاهت نمی آیم، من برای.... نمی آیم،من برای دلم می آیم، دلم را بخر... می گویند تو کریمی، تو رحیمی، تو رفیقی، و تو رضایی...

۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۶ ۱۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
قلمداد هنر

حرف رفتن


امروز برای اولین بار فهمیدم زندگی حتی ارزش رفتن با یک گروه جهادی در دورترین نقطه ی شهر را دارد.من از هیچ چیز فرار نمیکنم. فقط از خدا میخواهم مرا از چراغ های پر نور شهر دور کند تا نور امید در دلم روشن شود. من خیلی بی اراده هستم حتی دلم نیامد امشب که شب وداع با همه چیز است. دست مــــــــادرم را بوسه زنم.


از خودم خیلی متنفر شدم. نه برای اینکه پول تو جیبی ام از کارمند رسمی فلان اداره بیشتره ، نه برای اینکه وسط خیابون به پدرم ناسزا گفتم، یا برای نداشتن ناهار دل مادرم رو شکوندم. نه برای اینکه... / تنفر: لطفا معنی اش کنید؟


دوست دارم امشب که شب وداع من است با خودم بیشتر از خودم براتون بگم، لطفا گوش کنید... موقع خواب من است و حتی نمیدانم چند نفر بیدار هستند تا من بخوابم. دلم برای مرد تنهای شب تنگ است. اما اگر دیداری قرار است باشد، نمی خواهم باشد... (وای چقدر باشد) باشد برای بعدا فعلا وقت ندارم، البته خیلی وقت است که برای غم مولا وقت ندارم و این هم جزو آن وقت نداشته ام...


روستای محرومیت، این کلمه  با بچه ی درونم زیاد بازی میکند، ذهنم هنوز اشغال نیست و خوشحالم که هنوز بچه هستم و نمی فهمم محرومیت چیست... اما رفقا محرومیت تنها نداشتن لقمه ایی نان برای سیر نگه داشتم شکم نیست! محرومیت یعنی شهر را ندیده باشی ولی ذهنت درگیر چراغانی آن باشد...!


رشته ایی بر گردنم افکنده دوست/ میکشد هرجا که خاطر خواه اوست.



۱۷ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۴۵ ۱۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
قلمداد هنر

ریاضت اقتصادی

حرف مردم" حرف مردم فقر نیست، گرسنگی نیست، تشنگی نیست، حرف مردم بیکاری 70% جوونا نیست، خرابی ماشین رئیس جمهور نیست، تعرفه دقیقه ایی 100 تومان اپراتور ایرانسل نیست، حرف مردم یک چیزه...اینکه خدا را شکر...(قسمتی از دیالوگ یک بازیگر سینما)

و اما حرف من به آقا کریم این نیست که چرا گران فروشی میکنی و... !  خب شغل ابا و اجدادی شونه دیگه... (سوپر مارکت برکت)  آقا کریم خدا برکت... اما چرا سرکه ی 25000 ریالی را میدی 30000 ریال ، نکنه دلت بند تندی بوی جیب مردم را  داره...؟ خب حداقل رعایت آقا جمال (رفتگر محل) را هم بکن. بیچاره اوره داره... نمودار زندگیشم همیشه خط خطیه؛  آقا کریم، با عرض معذرت ولی اوسا کریم بالایی میگه وای به حال کم فروشان و گران فروشان (البته متن عربی پیش گش سواد نداشته ی من)  آقا کریم ، ایشالا اوسا کریم برکت دخلتو زیاد کنه...

از خودم نمیگم چون رسوای عالم و آدمم، اسم رسوایی وسط اومد" پرانتز باز بگم (دیشب برای بار پنجم رسوایی مسعود ده نمکی را دیدم و دوباره حال کردم و دوباره حالم گرفته شد)

حرف رفقا...، فلان گوشی با فلان مارک الان برند بازاره، همین...

حرف حضرت ماه، هدف دشمن این بود که بر روى اقتصاد متمرکز شود، به رشد ملى لطمه بزند، به اشتغال لطمه بزند، طبعاً رفاه ملى دچار اختلال و خطر شود، مردم دچار مشکل شوند، دلزده شوند، از نظام اسلامى جدا میشوند؛ هدف فشار اقتصادى دشمن این است، و این محسوس بود؛ این را انسان میتوانست مشاهده کند.(منبع)

 

۱۳ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۱۳ ۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
قلمداد هنر

حرف دوم

*تکه دوم حرف دلم، از اردوی جهادی*

طرف دوم صحبتم را با آن مرد ثانیه های دیروز که مرا امروز بی قرار لحظه ی دیدارش در فردا کرده است شروع میکنم. از وجناتش همین بس برای عاشق که کشتدارش است برای دیدار... من از مردی حرف میزنم که مرد نیست... مهدی برای من فقط یک هدایت گر ذهن و راوی زیبایی لیلی برای مجنون است. امام ، زمان های تنهایی من، همیشه وعده ی آمدت را از جمعه ی یک روز بهاری شنیده ام؛ اما من مرد میخواهم و تو نیز یک مرد... حالا بگو تو مردی یا من؟ امام عصر(ع) ، دیروز عصر مردی جلوی من را گرفت و گفت: تو مردی یا من؟ آقا من جواب نداشتم بدهم و گفتم تو... حالا مرا مرد کن یا اگر مرد نشدم لااقل مردانگی را یادم بده... ولااقل نگذار این زمانه مرا نامرد کند... مرد تنهای غم، تو را به لحظه های انتظارت قسم میدم تا مرا به مردانگی مردان خدایی نزدیک کنی... تو را بخدای رحمان قسم میدهم، مرا مرد کن...

و سومین کلمه...، از هم نوعانم میخواهم بگویم. از هم جنسان من و از خاک... هر وقت اسم خاک به میان می آید، حرف از یک دل پاک و یک دیوانه ی لال است. من از انسان لال، حرف هایی می شنوم و آویزه گوش میکنم برای همیشه... عارفی بدون ارف گفت: این مردم حرف نیک را به بهای شکم فروخته اند . هرآن وقت گرسنه میشنود سخن نقض را بشنوند و به به و چه چه گویند و حال که رفع سیری شود کافری همچون گرگ، بی رحم شوند. اما من عاشق این مردم هستم و لااقل همان روستا نشینان بی ادعا... حرف از روستا به میان آمد؛ یاد اردوی جهادی افتادم.

وسط روستا پیرمردی جلویم را گرفت و گفت: دستانت را به من بده! دستانم را بسویش دراز کردم... ظریفی دستان من در میان یغوری دستان پیرمرد به وضوع فریاد میزد که این تقابل بچه سوسول شهری با یک مرد روزگار دیده است .صداقت را میتوانستی در میان چین و چروک های پیشانی او ببینی...آه خدای من!  از خجالت داشتم آب میشدم. پیرمرد لب هایش را بر دستان من به معنای بوسه جاری ساخت. سریع دستم را کشیم و شانه های او را بوسیدم و با اینکه حرف های مرا متوجه نمیشد گفتم: پدرجان چرا خجالت زده ام میکنید، چرا این کار را کردید؟ بغض چشمانش ترکید و شروع کرد به گریه کردن؛ خیلی تلاش کردم جلوی خودم را بگیرم اما اشک از دیده گانم جاری شد. بی اختیار او را در آغوش گرفتم و چندین بوسه بر پیشانی اش زدم. و بی درنگ در تقابل من و پیرمرد و یک روستای پر از سکوت به او گفتم: تو را به خدایت دعایم کن...


ک ل م ه  آخر، خودسازی، مرام جهادگر است. این را پشت پیراهن یک بسیجی نوشته بود. اولین بار این جمله را در عقبه ی پیراهن بچه های جهادگر کشور دورک خواندم. حتما معنی اش را میدانید؟ من که نمی دانم... هرکس فهمید برای من هم تعریف کند...(خودسازی یعنی چه؟) سوال این است.(3 نمره) با رسم شکل...

۱۲ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۱۴ ۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
قلمداد هنر

حرف اول

*قسمتی از دل نوشته های اردوی جهادی*

اکنون مرا بهار دل انگیز دیگری

آورده است وعده پاییز دیگری

 

                  ویرانه های خانه من ایستاده اند

                  چشم انتظار حمله چنگیز دیگری

 

                                          تا مرگ ، یک پیاله فقط راه مانده است

                                          کی میرسد پیاله ی  لبریز دیگری

 

                                                      آتش بزن مرا که به جز شاخه های خشک

                                                      باقی نمانده از تن من، چیز دیگری

                                                                     (گریه های برقعی از امپراتور دل...)


حرف را با قطعه شعری شروع کردم تا بدانم طبع من سرد مزاج است به گرمی گلوی شاعر بازنده ی ضدش... از اردو های  دوسال پیش تنها تعدادی کلمه برایم مانده است و این خاطره ایی که نقش بسته بر طاق اتاق ذهنم،  شاید ویران شدن این سقف مرا به خود آورد اما دیگر فایده ایی ندارد چون من جانی بر بدن ندارم.

اول از همه سخن از خدا به میان می آورم که تنهای قادر است و من کافر ناطق...خدا را من گونه ایی نام می برم که حتی صدمه ایی بر ساحت وجودی اش وارد نشود ، البته این سخنان گستاخی نویسنده را میرساند و مهربانی  آفریدگار بی همتا را... مشتی خاک را بر زمین می پاشد؛(خدا را میگویم) و می گوید باش... خاک هیچ اراده ایی ندارد باید امر خالق را لبیک گوید و اگر به همین خاک گویند لحظه ایی فرصت تامل داری تا بگویی سرنوشت خود را چه رقم میزنی؟ بدون لحظه ایی درنگ میگوید: انسان!  خاک ،انسان را انتخاب میکند و خدا انسان را برمیگزیند. چه ترادف قشنگی...

حال انتخاب پرورگار دست پدری مهربان را تداعی میکند بر سر فرزند خود که شیطان (منظورم ازشیطان، همان متضاد ترادف خاک است) طوماری ازمخالفت های زندگی بشری را برایش ردیف میکند.حق میگوید سجده کن!خاک را سجده کن... و شیطان ندایی را سر میدهد از ایستادن و به این هنگام فرشته ها می ایستند اما ابلیس در رکوع نماز پرورگار ایستاده است . اکنون همه ایستاده اند برای خاک؛ ولی چرا خود خاک هم ایستاده است. ای خاک ! تو باید همچون ابلیس رکوع کنی... پس چرا اینگونه؟ خاک سخنی بر میان نمی آورد و خداوند فریادی را بر می آورد، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ... این سخن آشناست. فرشتگان دیگر تاب فکر کردن ندارند ... بار خدایا چرا این چنین فرمان میدهی؟ اما انگار فکرشان به داده ایی میرسد تا بفهمد فرشته مساوی است با عمل پس نباید سوال کند... پس خدای را چرا ابلیس نا فرمانی کرد . این که شما گفتی خاک را اراده دادی و تفکرش را آفریدی ... پس چرا ابلیس همچون انسان عمل کرد...

عرش را سکوت پر میکند این شروع داستان خلقت امپراتور خداوند است روی زمین...خداوند خاک را بر زمین گستراند.زمین پر شد از انسان! آدم ، اولین گزیده ی خالق شد برزمین (خاک) و سجده ی انسان بر خاک را می توان، حل شدن دو عشق قدیمی در یکدیگر نامید.خداوندا... این پایان لطف توست بر خاک ، بر انسان ، بر... و زیباترین لحظه ی آفرینش همان لحظه ی مرگ خاک است. اما خاک که مردن ندارد!؟ آری ،زمان فوت انسان همان زمان مردن خاک است... اینجا قبرستان خاکیان است.

۱۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۵۰ ۱۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
قلمداد هنر

یکی مثل تو...

شیعه مدیون نامی است، که بلندای آوازه اش دل دشمنان را به لرزه می انداخت. و اکنون لرزه ایی که ما به دل بعضی از این کاخ نشینان نیمه ی غرب کره زمین می اندازیم مدیون این نام است. حرکت علمی کشور ما، از یک خانه، یک کلاس درس، یک استاد، و یک شاکرد شروع شد.

یادم میاد ترم قبل استاد فیزیک ما قبل شروع درس گوشه ی وایت برد مینوشت: به نام خداوند حکیم و یگانه علمدار علم... پس زیاد به کارت دانشجویی دانشگاه فلان شهر با فلان رشته ننازیم. این حرکت علمی کشور، با سابقه ی 10 ساله و پیشرفت دنیای غرب با پشتوانه ی 60 ساله صاحب دارد. پس لطفا تابلوی" علم علم دست دانشجویان است را پایین بکشید"


۱۰ شهریور ۹۲ ، ۱۸:۲۷ ۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
قلمداد هنر

مستشهدین صادق(ع)

بقیع تنها ترین نقطه ی زمین است

متبرک میکنم نوشته هایم را به یاد مردی...

یاد مردی، که خودش یک تنه علم علم را بلند کرد.

۰۹ شهریور ۹۲ ، ۱۷:۲۶ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
قلمداد هنر