دارم فکـــــــــــــــــــــر میکنم...!!!

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

عمو خسرو

نه، دیگر نمی شود، نمی شود به واژه باران پناه برد،
چتری همیشه هست...

مهران مدیری در یادداشتی که در کتاب مرحوم خسرو شکیبایی منتشر شده به تمجید از مرحوم شکیبایی پرداخته است . مدیری دراین یادداشت نوشته است :

از روزی که او را شناختم و از اولین باری که او را دیدم ، حالش خوب نبود . اصولا هیچ وقت حالش خوب نبود . منظورم بدحالی جسمانی اش نیست . احساس خوشبختی درونی نداشت . از آن آدم های غمگینی بود که ذاتا اندوه را در خود داشت . این در صدایش بود . در لحن گفتارش بود ، در چشمانش بود و در حرکت دستانش . شاید با همین اندوه درون ، احساس شادی داشت و با همین دلمشغولی های درون ، خودش را زنده نگه می داشت . دوست داشت تنها باشد . دوست داشت خلوت باشد . دیگران را به خود راه نمی داد . هرگز نفهمیدم چه چیزی خوشحالش می کند و چه زمانی حالش خوب است .
برای بازی در پاورچین به او تلفن زدم . رفتم خانه اش و نشستیم به درد دل . در همه جای خانه بود . مجسمه اش ، عکس هایش ، نقاشی هایی که از چهره او کشیده بودند ، جوایزی که گرفته بود . تصویر آدم های مهمی که با او کار کرده بودند . و نقطه درخشان کارنامه اش ، هامون . همه جا پر از او بود و او غمگین ، مثل کودکی بود که توسط خداوند تنبیه شده باشد . یک بغض نهفته که در گلوی او بود و نمی دانم چرا . گفت که می آید و در پاورچین بازی می کند . فردا به محل فیلمبرداری ما آمد و حرف زدیم . می دانستم که نمی آید . حوصله نداشت ، حقیقت را نمی گفت که دل مرا نشکند . حوصله نداشت و رفت . چند سال گذشت . برای بازی در مرد هزار چهره به او تلفن زدم و در یک روز برفی دوباره به محل فیلمبرداری ما آمد . غمگین تر ، شکسته تر و بی حوصله تر .

مدیری در ادامه یادداشت خود نوشته است : باز هم می دانستم که نمی آید . با هم حرف زدیم . حوصله نداشت . باز هم نمی خواست که دل مرا بشکند . بهانه آورد و باز هم حوصله نداشت و رفت . نزدیک درب خروجی برگشت ، مرا بوسید و گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم ، و رفت ، برای همیشه رفت . روزی که برای خاکسپاری رفتم ، و هزاران نفر آمده بودند تا این پیکر غمگین را به خاک بسپارند و مردم فراوانی که دوستش داشتند و می گریستند . و مردم فراوان دیگری که آمده بودند با هنرمندان مورد علاقه شان عکس بگیرند و عده فراوان هنرمندانی که سعی داشتند به دیگران بفهمانند که ما بیشتر از شما با ایشان دوست بودیم ، و در این هیاهوی عظیم ، آخرین جمله او را دوباره شنیدم که می گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم ؛ مطمئنم در بهشت ، روزی با او کار خواهم کرد . احتمالا در یک تئاتر مشترک که آنجا دیگر ، حوصله دارد، حالش خوب است و غمگین نیست .


برای دل خودم که عــــــــــــــــــــــــاشق خسرو شکیبایی ایست...

۲۹ آبان ۹۲ ، ۲۰:۰۸ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
قلمداد هنر

رسالت قلــــــــــــــــم

بگو چراغ ها را خــــــــــاموش کنند...!

             من اینبار می خواهم زودتر(روضــــــــــــــــــــه) را شروع کنم.


ُبلـــَــــــــــندگویِ مَن قلَم و مِنبَرم کــــــــــــــــاغَذ اَست.

من تنها مداحی هستم که مستمعین خود،

این گریه کننده های کلان و خُرد را نمی بینم.



۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۵:۱۱ ۱۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
قلمداد هنر

سردار بی سر


بسم الله الرحمان الرحیمــــــــــــــــــــــــــــ...


و حسین بن علی تشــــــــــــنه ی یار است، و زنی محو تماشاســــــــــــت ز بالای بلندی...



۲۳ آبان ۹۲ ، ۰۹:۳۳ ۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
قلمداد هنر

تکویر

میکشیمــــــــــ...، اهل بیت پیامبر(ص) را به هر بهانه ایی میکشیمـــــــــ...فرقی نمیکند هزار و چهارصد سال پیش باشد یا اکنون، ما کارمان بریدن است، و دوباره فرقی نمیکند میان سر بریدن از امام رئوفـــــــــ با دل بریدن از آقایــــــــــــ رئوفــــــــــ...

کار ما جفاست، همان گونه که قربانی کردند امام زمانشان را، ما نیز همچون آنان، حسین زمانمان را قربانی میکنیم. از حضور تا ظهور فاصله ایی نیستــــــــــ، اما باز ما در کربلای زمان گرفتاریم. شاید اکنون ما نقش بازی میکنیم. نقش بازی میکنیم برای واقعه ایی عظیم... واقعه ایی که اگر رخ دهد؛ زمین را تکان میدهد. زمان را تکان میدهد. این تکان ها برای ثانیه ها آشناست، از او پرسیدم: گرفتار چه شدی؟ تو اکنون داغ دیده ایی چه هستی؟

و زمان برایم تعریف کرد؛ اما من شانه هایم از کوه های زمین قدرتمند تر نیستـــــــــ! من میشکنم، و صدای شکستن من زمان را پر میکند. آقایی که نشکستـــــــــــــ و نشکستن را به من آموختـــــــــ، اما باز من شکستمــــــــ...

چه کسی میتواند غم او ببیند و متلاشی نشود.هر سال حسین(ع) را مکشیم، تا برایش گریه کنیم. بیایید امســـــــــــــال برای زنده بودنش دعا کنیم. من از کشته شدنشــــــــــ میترسم. از بعد کشته شدنش میترسم. از غم اطفال میترسمـــــــ... از اشکـــــــــ های زینب(س) میترسمــــــــ؛ سجاد مریضـــــــــ است؛ از آه و ناله ی سجاد میترسم. از صدای قرآن...م ی ت ر س م^

و خداوند حسین(ع) را آفرید که طعــــــــم عشق را به انسان بچشاند...



۱۶ آبان ۹۲ ، ۲۱:۰۵ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
قلمداد هنر

عروس خشکی

هرچی میخواید گناه کنید...! تو این دنیا گناه آزاده...^


توجه کردی بعضی موقع ها بین من و تو و خدا...، یا اصلا منم نباشم بهتره... بین تو خدای تو، یه اتفاقایی میوفته حالا تو میخوای هیچکس نفهمه و بعد متوجه میشی همه میدونن. راز تو رو همه میدونند! میدونی چرا همه متوجه گناه تو شدن...؟ من فکر کنم چون باور نداری خودت و خدات تنها هستی...چرا ما همه می یایم میگیم " گناه نکنید...؟ داداشی جون ، آبجی جون بیا گناه بکن، اما واقعا باور داشته باش خدا همه رو میبینه... ی بار میتونی، دوبار میتونی، دفعه سوم خودت از رو میری... حالا بعضی هامون گناه نمیکنیم و باورم نداریم خدا میبینه...و باورم نداریم ما خدا رو می بینیم.

من اومدم روی زمین زنـــــــــــــدگی کنم...! من عاشق زندگی کردنم، منتهی خدا گفته شرط داره...1- آدم باش2- آدم باشــــــــ 3-آدمم باش... مفهوم آدم بودم خیلی بالا تر از زاهد بودنه...البته حمل بر تحمیل نباشه...این نظر شخصیه خودمه، ما خیلیـــــــــ هامون میخوایم مثل آدم باشیم، اما آدم اگه آدم بود از بهشت بیرونش نمیکردن، پس ما اومدیم رو زمین آدم بشین، حوا پیدا کنیم... زندگی کنیم، بعد مجوز ورود به بهشت رو همین جوری بهمون میدن. پســـــــــــ آدم باشــــــــــ...!

مامان بزرگم 40000ریال داده، 4 ساعت معطل شده، رفته تخت فولاد سر قبر کدوم عالم حالا اسمشم یادش نیست...! تا شفای پای رنجورشو بگیره. ی موقع آدم میره گردش بهش میگن پشت فلان کوه چشمه پر آبی هست، فلان ساعت باید راه بری تا برسی بهش...بعد قصد رفتن میکنی. میرسی چشمه، آدم باید خیلیـــــــــــ ... باشه که فقط یه قلپ آب بخوره. بعد برگرده... حرف من اینه، بابا تو برو پیش خدا واقعا یه قلپ آب بخور اما یقین داشته باش، این یه قلپ آب شفات رو میده...حالا ما میریم سر هزارتا قبرعالم که شفا بگیریم.



                                                                دنیا رسمش همینه، مثل نمودار درختیه...

 

 

۰۹ آبان ۹۲ ، ۲۲:۲۶ ۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
قلمداد هنر

مکتوبات شب

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج)خمینی(ره) را نگه دار... این جمله یعنی میثاق ابدی با آرمان های انقلاب اسلامی تا پرچمداری حضرت بقیع ا... ؛ و هیچکس هم منکر آن نیست. تمام برداشت شهدای ما از همین یک جمله بود.و تجلی این شد که جوانان این کشور را در مقابل تمام جهان، نیرو بخشد. من از دیار حبیبـــــــــــــ نیستم! من سرشت خانوادگی ام از شهری بنام نجف آباد است. افتخــــــــــــار هم میکنم. به خودم می بالم از شهری که 2500 شهید سرافراز داد؛ تا من باشم... شهری که فقط در زمان جنگ ایران و عراق 150هزار جمعیت داشت؛ اما 72 سردار رشید برای شادی دل خمینی(ره) تقدیم اسلام کرد.

این چند خط را برای سه تا مطلب کوچک نوشتم.

1- چرا هنوز امام جمعه ی تهران موقت مانده است؟ شهر من کمتر از20% جمعیت تهران را دارد.ولی چرا طهران خطیب جمعه ایی ندارد که به اندازه 5 برابر20% شهر من ثابت باشد.هنوز از اخبار ساعت22 باید شنید خطیب موقت شهر تهران گفت:.. چند عدد از شهدای تهران بصورت موقت برای جنگ رفتن که حالا حاضر هستند دائم شهید شوند؟

2- لطفا دانشجو ها فرهنگ کشورشان را مطالعه ایی مختصر کنند... فکر کنم زمان وحشی گری گذاشته است؛ رفیق جون نذار به ساحت شخصیت دانشجویی تو توهین بشه...امروز موقع پذیرایی در یک هیئت کوچک دانشجویی، سینی کیک را جلوی چندتا دانشجو گرفتم و دیگر کیکی نبود که صحبت کنم از آن برای بقیه افراد هیئت... لطفا قیام نکنید! همین جا سرجاهایتان بنشینید، دانشجو یعنی چهار زانو بر زمین نشسته از کشورش دفاع کند.

3-همیشه به داداشم میگفتم: اگر س ی گ ا ر هم میکشی، تفننی بکشـــــــــــــــــــــ... غافل از اینکه من خودم درگیر این تفنن هستم. امشب روی موتورسیکلت تفننی داشتیم میزدیم... و ترســـــــــ اینکه کسی ببینه! اّلم یعلم باّن الله یری... این آیه رو از مصطفی کاظم زاده یاد گرفتم،اما اصلا حواسم بهش نبود. و آخر هم همان کسی که نباید میدید...دیـــــــــــــد؛ امشــب تصمیم گرفتم دیگه تفنن نداشته باشم...

 

خدایا دستمون رو بگیـــــــــــــــر...

۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۰:۲۸ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
قلمداد هنر