دوربرگردان را به سمت عقلت نچرخان؛ راه را ادامه بده...! الان برای برگشتن زود است.

از خاطراتم مینویسم، میخوانم، مینشینم، تکـــــــــــــــــرار میکنم.

شخصیت من هیچگاه هویتـــــــــــ من نیست...!

لطفا سوال نفرمایید، من خودم نیستم!


سعی میکنم زندگی را گونه ایی ادامه دهم که فقط برای خـــــــــــــــــــودم باشم. من برای تو زندگی نمی کنم! از تجربه های دلم فهمیدم، اظهار نظر های هیچ کسی برایم مهم نیست...! از عقربه های ساعت عقلم فهمیدم، ظاهر هیچکس ماحصل قلبشـــــــــــ نیست.

اگر هر روز قیافه ام به اندازه ی فاصله ی بین ثانیه ها تغییر میکند. این تغییر احساسش بجز دروغ نیست...! قطعا من دروغ بزرگی به تو گفته ام؛ تو از ظاهر من دروغ شــــــــــــنیده ایی؛ گوش هایتــــــــ را بگیر... میترسم صدای این برداشت پرده ی گوشهایتـــــــــــــ را پاره کند. بر نمیدارم! اما تو از من بر میداری! هویتم را میگویم...


لطفا سوال کن... تو خودت هستی؟

هویت تو هیچگاه شخصیتــــــــــــ تو هست...؟

خاطراتت را براندازی کن! اندازه اش را به اندازه ایی دگر مُهیا کن.

بگذار عقلتــــــــــــــــ تصمیم درست را بگیرد. این دوربرگردان شاید آخرین حرکت دلتـــــــ باشد.