میکشیمــــــــــ...، اهل بیت پیامبر(ص) را به هر بهانه ایی میکشیمـــــــــ...فرقی نمیکند هزار و چهارصد سال پیش باشد یا اکنون، ما کارمان بریدن است، و دوباره فرقی نمیکند میان سر بریدن از امام رئوفـــــــــ با دل بریدن از آقایــــــــــــ رئوفــــــــــ...

کار ما جفاست، همان گونه که قربانی کردند امام زمانشان را، ما نیز همچون آنان، حسین زمانمان را قربانی میکنیم. از حضور تا ظهور فاصله ایی نیستــــــــــ، اما باز ما در کربلای زمان گرفتاریم. شاید اکنون ما نقش بازی میکنیم. نقش بازی میکنیم برای واقعه ایی عظیم... واقعه ایی که اگر رخ دهد؛ زمین را تکان میدهد. زمان را تکان میدهد. این تکان ها برای ثانیه ها آشناست، از او پرسیدم: گرفتار چه شدی؟ تو اکنون داغ دیده ایی چه هستی؟

و زمان برایم تعریف کرد؛ اما من شانه هایم از کوه های زمین قدرتمند تر نیستـــــــــ! من میشکنم، و صدای شکستن من زمان را پر میکند. آقایی که نشکستـــــــــــــ و نشکستن را به من آموختـــــــــ، اما باز من شکستمــــــــ...

چه کسی میتواند غم او ببیند و متلاشی نشود.هر سال حسین(ع) را مکشیم، تا برایش گریه کنیم. بیایید امســـــــــــــال برای زنده بودنش دعا کنیم. من از کشته شدنشــــــــــ میترسم. از بعد کشته شدنش میترسم. از غم اطفال میترسمـــــــ... از اشکـــــــــ های زینب(س) میترسمــــــــ؛ سجاد مریضـــــــــ است؛ از آه و ناله ی سجاد میترسم. از صدای قرآن...م ی ت ر س م^

و خداوند حسین(ع) را آفرید که طعــــــــم عشق را به انسان بچشاند...