*تکه دوم حرف دلم، از اردوی جهادی*

طرف دوم صحبتم را با آن مرد ثانیه های دیروز که مرا امروز بی قرار لحظه ی دیدارش در فردا کرده است شروع میکنم. از وجناتش همین بس برای عاشق که کشتدارش است برای دیدار... من از مردی حرف میزنم که مرد نیست... مهدی برای من فقط یک هدایت گر ذهن و راوی زیبایی لیلی برای مجنون است. امام ، زمان های تنهایی من، همیشه وعده ی آمدت را از جمعه ی یک روز بهاری شنیده ام؛ اما من مرد میخواهم و تو نیز یک مرد... حالا بگو تو مردی یا من؟ امام عصر(ع) ، دیروز عصر مردی جلوی من را گرفت و گفت: تو مردی یا من؟ آقا من جواب نداشتم بدهم و گفتم تو... حالا مرا مرد کن یا اگر مرد نشدم لااقل مردانگی را یادم بده... ولااقل نگذار این زمانه مرا نامرد کند... مرد تنهای غم، تو را به لحظه های انتظارت قسم میدم تا مرا به مردانگی مردان خدایی نزدیک کنی... تو را بخدای رحمان قسم میدهم، مرا مرد کن...

و سومین کلمه...، از هم نوعانم میخواهم بگویم. از هم جنسان من و از خاک... هر وقت اسم خاک به میان می آید، حرف از یک دل پاک و یک دیوانه ی لال است. من از انسان لال، حرف هایی می شنوم و آویزه گوش میکنم برای همیشه... عارفی بدون ارف گفت: این مردم حرف نیک را به بهای شکم فروخته اند . هرآن وقت گرسنه میشنود سخن نقض را بشنوند و به به و چه چه گویند و حال که رفع سیری شود کافری همچون گرگ، بی رحم شوند. اما من عاشق این مردم هستم و لااقل همان روستا نشینان بی ادعا... حرف از روستا به میان آمد؛ یاد اردوی جهادی افتادم.

وسط روستا پیرمردی جلویم را گرفت و گفت: دستانت را به من بده! دستانم را بسویش دراز کردم... ظریفی دستان من در میان یغوری دستان پیرمرد به وضوع فریاد میزد که این تقابل بچه سوسول شهری با یک مرد روزگار دیده است .صداقت را میتوانستی در میان چین و چروک های پیشانی او ببینی...آه خدای من!  از خجالت داشتم آب میشدم. پیرمرد لب هایش را بر دستان من به معنای بوسه جاری ساخت. سریع دستم را کشیم و شانه های او را بوسیدم و با اینکه حرف های مرا متوجه نمیشد گفتم: پدرجان چرا خجالت زده ام میکنید، چرا این کار را کردید؟ بغض چشمانش ترکید و شروع کرد به گریه کردن؛ خیلی تلاش کردم جلوی خودم را بگیرم اما اشک از دیده گانم جاری شد. بی اختیار او را در آغوش گرفتم و چندین بوسه بر پیشانی اش زدم. و بی درنگ در تقابل من و پیرمرد و یک روستای پر از سکوت به او گفتم: تو را به خدایت دعایم کن...


ک ل م ه  آخر، خودسازی، مرام جهادگر است. این را پشت پیراهن یک بسیجی نوشته بود. اولین بار این جمله را در عقبه ی پیراهن بچه های جهادگر کشور دورک خواندم. حتما معنی اش را میدانید؟ من که نمی دانم... هرکس فهمید برای من هم تعریف کند...(خودسازی یعنی چه؟) سوال این است.(3 نمره) با رسم شکل...