امروز برای اولین بار فهمیدم زندگی حتی ارزش رفتن با یک گروه جهادی در دورترین نقطه ی شهر را دارد.من از هیچ چیز فرار نمیکنم. فقط از خدا میخواهم مرا از چراغ های پر نور شهر دور کند تا نور امید در دلم روشن شود. من خیلی بی اراده هستم حتی دلم نیامد امشب که شب وداع با همه چیز است. دست مــــــــادرم را بوسه زنم.


از خودم خیلی متنفر شدم. نه برای اینکه پول تو جیبی ام از کارمند رسمی فلان اداره بیشتره ، نه برای اینکه وسط خیابون به پدرم ناسزا گفتم، یا برای نداشتن ناهار دل مادرم رو شکوندم. نه برای اینکه... / تنفر: لطفا معنی اش کنید؟


دوست دارم امشب که شب وداع من است با خودم بیشتر از خودم براتون بگم، لطفا گوش کنید... موقع خواب من است و حتی نمیدانم چند نفر بیدار هستند تا من بخوابم. دلم برای مرد تنهای شب تنگ است. اما اگر دیداری قرار است باشد، نمی خواهم باشد... (وای چقدر باشد) باشد برای بعدا فعلا وقت ندارم، البته خیلی وقت است که برای غم مولا وقت ندارم و این هم جزو آن وقت نداشته ام...


روستای محرومیت، این کلمه  با بچه ی درونم زیاد بازی میکند، ذهنم هنوز اشغال نیست و خوشحالم که هنوز بچه هستم و نمی فهمم محرومیت چیست... اما رفقا محرومیت تنها نداشتن لقمه ایی نان برای سیر نگه داشتم شکم نیست! محرومیت یعنی شهر را ندیده باشی ولی ذهنت درگیر چراغانی آن باشد...!


رشته ایی بر گردنم افکنده دوست/ میکشد هرجا که خاطر خواه اوست.