بخشایش نسیب انسانهایی است، که برای دلشان می بخشند...

حرام زمانه ایی، از خوردن های ناسود، ناسود برای سیری شکم و نفرین، آن کس را که پخت و او خورد و باب میلشــــــــــ نبود. تمام قد نظام میدهم بر تقدیر روزگار، اما چــــــــــرا؟ اما چرا تقدیر زندگی کودکان بی سرپرست اینگونه رقم خورد؟ و خبر دار برای عقلمـــــــــــــ...

زندگی را باید برد؛ زندگی بازی شطرنج در بطن وجودی انسان هاست، گاهی یک اسب تمام آرزوهایت را لگد مال میکند. گاهی باید سرباز تا آخرین قطره ی خون بجنگد تا قلعه دست تخریب بر سینه اشــــــــــــ نخورد. نشان افتخار بر گردن انسان درست کار آویزان میشود. واین یعنی یک نفر پیروز، وعده ایی کثیر بازنده اند؛ حرکت نامزونی معادله ها برهم میزند. اتفاق نامعقولی تو را از ادامه بازی باز میدارد. زندگی بی تردید یا زکاوت میخواهــــــــــــــــــد یا تقدیر...تو دست خوش باهوشی تقدیر هستی...!

آدم هایی به زعم هزاران مرتبه از اطراف اتمسفر تو گذر میکنند؛ و تعدادی تو را نمی بینند. برای من از دیدگانت تعریف کن. تو به چه اندازه آنها را میبینی؟ وسعت دید تو تک تک آرزو هایشان را در دلت جا میدهد یا نــــــــــــه؟ مشکل را پیدا کن...! یک جای کار می لنگــــــــد.

من انقلابی ام، اما کوروش دنباله ی تاریخ من است. نام تقدیر را چندین مرتبه آوردم. گاهی یک قلم رسا بازی شطرنج را عکس میکند. این همان رسالت قلم می باشد. تفکرات یکــــــــــــ انسان همراه با قلمشــــــــــــ دوره را عوض کرده و باعث میشود. اسب تو در زمین دشمن بتازد و یکه تازی کند. سعی کن اسب نباشیـــــــــــــــــ...! بلکه اسبــــــــــ سوار باشی...