امشب دلم برای کتابـــــــــــ هایم، تنگ شد. زدم به کتابـــــــــ خانه...از مفاتیح الحیاه گرفته تا مدیریت و برنامه ریزی مدیران فرهنگی و... (راستی از دیدن کتاب مَن او خیلی خوش حال شدم.) ناگهان چشمم به گِریه های امپراطور افتاد. به شعف آمدم. لب به لب رسید و بوسه ایی ناب زدیم... لب خند بدون ناراحتی روی لبم نشست. برداشتمش؛ و او مرا گرفت. حس طبع فاضل مرا گرفت...

 

این شب ها علی(ع) برای چاه تعریف میکتد. چاه میشنود. فریاد هم میزند؛ ولی علی...عمق دل چاه به اندازه ی اشک های این مرد فهم دارد. اما چرا این جماعت حتی به اندازه ی عمق چاه معرفت نداشتند. معرفت هم نه؛ چرا بصی...آه آه

 

السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س)


 امشب دنبال دلم، راه افتادم. از کم و کِیفش بماند. بل الشدت خوش گذشت. ایشالا دلم همیشه دل باشد.