دارم فکـــــــــــــــــــــر میکنم...!!!

سردار بی سر


بسم الله الرحمان الرحیمــــــــــــــــــــــــــــ...


و حسین بن علی تشــــــــــــنه ی یار است، و زنی محو تماشاســــــــــــت ز بالای بلندی...



۲۳ آبان ۹۲ ، ۰۹:۳۳ ۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
قلمداد هنر

تکویر

میکشیمــــــــــ...، اهل بیت پیامبر(ص) را به هر بهانه ایی میکشیمـــــــــ...فرقی نمیکند هزار و چهارصد سال پیش باشد یا اکنون، ما کارمان بریدن است، و دوباره فرقی نمیکند میان سر بریدن از امام رئوفـــــــــ با دل بریدن از آقایــــــــــــ رئوفــــــــــ...

کار ما جفاست، همان گونه که قربانی کردند امام زمانشان را، ما نیز همچون آنان، حسین زمانمان را قربانی میکنیم. از حضور تا ظهور فاصله ایی نیستــــــــــ، اما باز ما در کربلای زمان گرفتاریم. شاید اکنون ما نقش بازی میکنیم. نقش بازی میکنیم برای واقعه ایی عظیم... واقعه ایی که اگر رخ دهد؛ زمین را تکان میدهد. زمان را تکان میدهد. این تکان ها برای ثانیه ها آشناست، از او پرسیدم: گرفتار چه شدی؟ تو اکنون داغ دیده ایی چه هستی؟

و زمان برایم تعریف کرد؛ اما من شانه هایم از کوه های زمین قدرتمند تر نیستـــــــــ! من میشکنم، و صدای شکستن من زمان را پر میکند. آقایی که نشکستـــــــــــــ و نشکستن را به من آموختـــــــــ، اما باز من شکستمــــــــ...

چه کسی میتواند غم او ببیند و متلاشی نشود.هر سال حسین(ع) را مکشیم، تا برایش گریه کنیم. بیایید امســـــــــــــال برای زنده بودنش دعا کنیم. من از کشته شدنشــــــــــ میترسم. از بعد کشته شدنش میترسم. از غم اطفال میترسمـــــــ... از اشکـــــــــ های زینب(س) میترسمــــــــ؛ سجاد مریضـــــــــ است؛ از آه و ناله ی سجاد میترسم. از صدای قرآن...م ی ت ر س م^

و خداوند حسین(ع) را آفرید که طعــــــــم عشق را به انسان بچشاند...



۱۶ آبان ۹۲ ، ۲۱:۰۵ ۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
قلمداد هنر

عروس خشکی

هرچی میخواید گناه کنید...! تو این دنیا گناه آزاده...^


توجه کردی بعضی موقع ها بین من و تو و خدا...، یا اصلا منم نباشم بهتره... بین تو خدای تو، یه اتفاقایی میوفته حالا تو میخوای هیچکس نفهمه و بعد متوجه میشی همه میدونن. راز تو رو همه میدونند! میدونی چرا همه متوجه گناه تو شدن...؟ من فکر کنم چون باور نداری خودت و خدات تنها هستی...چرا ما همه می یایم میگیم " گناه نکنید...؟ داداشی جون ، آبجی جون بیا گناه بکن، اما واقعا باور داشته باش خدا همه رو میبینه... ی بار میتونی، دوبار میتونی، دفعه سوم خودت از رو میری... حالا بعضی هامون گناه نمیکنیم و باورم نداریم خدا میبینه...و باورم نداریم ما خدا رو می بینیم.

من اومدم روی زمین زنـــــــــــــدگی کنم...! من عاشق زندگی کردنم، منتهی خدا گفته شرط داره...1- آدم باش2- آدم باشــــــــ 3-آدمم باش... مفهوم آدم بودم خیلی بالا تر از زاهد بودنه...البته حمل بر تحمیل نباشه...این نظر شخصیه خودمه، ما خیلیـــــــــ هامون میخوایم مثل آدم باشیم، اما آدم اگه آدم بود از بهشت بیرونش نمیکردن، پس ما اومدیم رو زمین آدم بشین، حوا پیدا کنیم... زندگی کنیم، بعد مجوز ورود به بهشت رو همین جوری بهمون میدن. پســـــــــــ آدم باشــــــــــ...!

مامان بزرگم 40000ریال داده، 4 ساعت معطل شده، رفته تخت فولاد سر قبر کدوم عالم حالا اسمشم یادش نیست...! تا شفای پای رنجورشو بگیره. ی موقع آدم میره گردش بهش میگن پشت فلان کوه چشمه پر آبی هست، فلان ساعت باید راه بری تا برسی بهش...بعد قصد رفتن میکنی. میرسی چشمه، آدم باید خیلیـــــــــــ ... باشه که فقط یه قلپ آب بخوره. بعد برگرده... حرف من اینه، بابا تو برو پیش خدا واقعا یه قلپ آب بخور اما یقین داشته باش، این یه قلپ آب شفات رو میده...حالا ما میریم سر هزارتا قبرعالم که شفا بگیریم.



                                                                دنیا رسمش همینه، مثل نمودار درختیه...

 

 

۰۹ آبان ۹۲ ، ۲۲:۲۶ ۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
قلمداد هنر

مکتوبات شب

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج)خمینی(ره) را نگه دار... این جمله یعنی میثاق ابدی با آرمان های انقلاب اسلامی تا پرچمداری حضرت بقیع ا... ؛ و هیچکس هم منکر آن نیست. تمام برداشت شهدای ما از همین یک جمله بود.و تجلی این شد که جوانان این کشور را در مقابل تمام جهان، نیرو بخشد. من از دیار حبیبـــــــــــــ نیستم! من سرشت خانوادگی ام از شهری بنام نجف آباد است. افتخــــــــــــار هم میکنم. به خودم می بالم از شهری که 2500 شهید سرافراز داد؛ تا من باشم... شهری که فقط در زمان جنگ ایران و عراق 150هزار جمعیت داشت؛ اما 72 سردار رشید برای شادی دل خمینی(ره) تقدیم اسلام کرد.

این چند خط را برای سه تا مطلب کوچک نوشتم.

1- چرا هنوز امام جمعه ی تهران موقت مانده است؟ شهر من کمتر از20% جمعیت تهران را دارد.ولی چرا طهران خطیب جمعه ایی ندارد که به اندازه 5 برابر20% شهر من ثابت باشد.هنوز از اخبار ساعت22 باید شنید خطیب موقت شهر تهران گفت:.. چند عدد از شهدای تهران بصورت موقت برای جنگ رفتن که حالا حاضر هستند دائم شهید شوند؟

2- لطفا دانشجو ها فرهنگ کشورشان را مطالعه ایی مختصر کنند... فکر کنم زمان وحشی گری گذاشته است؛ رفیق جون نذار به ساحت شخصیت دانشجویی تو توهین بشه...امروز موقع پذیرایی در یک هیئت کوچک دانشجویی، سینی کیک را جلوی چندتا دانشجو گرفتم و دیگر کیکی نبود که صحبت کنم از آن برای بقیه افراد هیئت... لطفا قیام نکنید! همین جا سرجاهایتان بنشینید، دانشجو یعنی چهار زانو بر زمین نشسته از کشورش دفاع کند.

3-همیشه به داداشم میگفتم: اگر س ی گ ا ر هم میکشی، تفننی بکشـــــــــــــــــــــ... غافل از اینکه من خودم درگیر این تفنن هستم. امشب روی موتورسیکلت تفننی داشتیم میزدیم... و ترســـــــــ اینکه کسی ببینه! اّلم یعلم باّن الله یری... این آیه رو از مصطفی کاظم زاده یاد گرفتم،اما اصلا حواسم بهش نبود. و آخر هم همان کسی که نباید میدید...دیـــــــــــــد؛ امشــب تصمیم گرفتم دیگه تفنن نداشته باشم...

 

خدایا دستمون رو بگیـــــــــــــــر...

۰۵ آبان ۹۲ ، ۱۰:۲۸ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
قلمداد هنر

عرفـــــــــه امسال...

»«بسم الله الرحمن الرحیم»«                                 به نام  خداوند بخشـــــــــــنده مهربان


چند روز پیش مشهد الرضا(ع) بودم. جای تک تکتون خالی... دعای عرفه و قسمت من مشهـــــــد؛

خیلی حال داد. تو این سفر یه مهمون ویـــــــــــــــــــژه هم داشتیم.( اینقدر ویژه بود که کشش دادم...)

نویسنده ی کتاب از معراج برگشتگان و دیدم که جان میرود و... اگه بخوام ایشون رو تو یه جمله خلاصه کنم؛(یه انسان کامل، با ایمان، جدی، خوش مشرب، با حال ، لوطی، با مرام، و...) وای خسته شدم... حاجـی چقدر خصلت داری...

عکـــــــــــس یادگاری هم گرفتیم...


۳۰ مهر ۹۲ ، ۱۴:۵۹ ۱۴ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
قلمداد هنر

زیارت...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

آقــــــــــــــــا جان مرا بپذیر...

ســـــــــــــلام...







نائب الزیاره هستم،ان شاء الله...


۲۱ مهر ۹۲ ، ۲۳:۴۶ ۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
قلمداد هنر

به رسم ادب

دلم هوای کربلای جنوب را کرده است. یادش بخیر راهیان نور/1389/موسسه شهید حاج احمد کاظمی...

در دل بچه ها جنبشی افتاده بود از جنس شهداء، این دفعه انگار میخواستند برامون سنگ تمام بگذارند، همیشه عادت کرده بودیم اردوهای زیارتی بریم، یا لااقل یک سیاحتی هم در راه میکردیم. اما این بار...

اولین بارم بود.تقریبا از یک هفته قبل از اردو این جمله از دهان همه برایم تکراری شده بود، دم عیدی میخوای بری یه مشت خاک رو ببینی و بیای شهر چی بگی؟

این حرف، دلم را بیشتر قرص میکرد تا برم. یادشــــــــــــ بخیر... بهشت شهدای شهر و حرکت 15 اتوبوس به سمت دیاری از اهالی خاکـــــــــــ ... شب و اسم قرارگاه شهید صیاد شیرازی، نمیدونم میخواید اسمشو ریا بذارید یا هرچی...اما من با این هیکل یغورم در نمازخانه ی قرارگاه وقتی عکس یک نوجوان 16 ساله را دیم که همچون همرزمان خود در برابر دشمن از جانش هم مضایقه نمی کرد، ناگهان بغضم ترکید. خیلی حال داد... گریه پشت گریه مثل اینکه چشمانم دیگر عقده ایی شده بودند.الان ببار، کی ببار...

جنوب با خاطره هایش در بطن زندگی من ماند. حرف های حاج حسین یکتا یادگار رفیق های شهیدش مثل تیری بر قلب من مینشست و من حتی توانایی دفاع از کارت ملی خودم را هم نداشتم.(اومدی اینجا مَحرم بشی؟ چرا مُحرم شدی؟چرا کفشاتو در آوردی؟ میخوای شهداء باهات رفیق بشن؟ عزیز بشی؟ پیش شیطون پیروز بشی؟و...) هنوز این جمله ها را با خود یدک میکشم.

خدایا شکرت از این همه نعمت...

۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۸ ۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
قلمداد هنر

مشکوف شکوف...

 در سرم به اندازه ی یک شهر شلوغ ولوله ایستــــــــــــــــــــــــ ... خسته نیستم اما از خستگی مردمانی حرف میزنم که قدمت سرزمینشان رقم نجومی است.

خیابان قدم هایش را بر دل زنان خیابان گرد گذاشته است. فقط روایت میکنم و اگر شرفم بگذارد صادق ترین بنده ی وجــــــــــــدانم هستم.

ساعت 10 شب است. زن به تنهایی پاره های سفید خیابان را می شمارد و جلو می آید و درست زیر تابلوی ایستگاه اتوبوس می ایستد. تقریبا بیست و هشت ساله با قدی نسبتا بلند و آرایش غلیظش که حتی از زیر چادر گره زده در صورتش کاملا پیدا است.

صدای بوق ماشین ها دیگر دارد کلافه ام میکند و گاه گاه صدایی به زمزه از این طرف خیابان شنیده میشود، خانوم خانوما نبینم تنها باشی یک امشب را... دیگر طاقت این بیشرمی ها را ندارم ، دلم میخواهد جلو برم و محکم سیلی آبداری نثارش کنم. اما نمیشود؛ شاید او بی تقصیر است.

چندین ماشین رنگارنگ جلویش ترمز میزنند اما مثل اینکه دلش باب میلشان نیست، مثل اینکه قضاوت زود است، او این کاره نیست...! اتومبیل نقره ایی رنگی کمی جلوتر ایستاده ...پسری جوان والبته تنها، زیر چشمی دختر می پاید.انگار طعمه امشب را پیدا کرده است. سه چهار باری اتول را جلو و عقب میکند . نمی دانم دزدکی به دختر چه میگوید.

زن سیاه پوش شب، با تلفن همراهش بازی میکند. وای خدای چه حسی دارد الان... دختر راه می افتد چندین قدم نرفته که می ایستد و او جلویش نگه میدارد ، اکنون اینجا آخر خط است. دختــــــر سوار ماشین میشود و لبخندی برای من میزند و میرود.

خدایا تو خودت گفتی بنده هایت را دوست داری، اما چرا این یکی از دستت در رفت...

۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۹:۵۲ ۱۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
قلمداد هنر

شب نامه

محکوم بدون به حکم خداوند یک عشق خدایـــــــــــــست... اینکه تو محکوم باشی به نگاه حاکم زمـــــین...


حرکت از روستایی به نام 2500 شهید بر قاب آســــــــــــمان... خداوندا چرا من؟ چرا من نشدم بچه ژیگول محل؟ چرا نشدم قمار باز شهر؟ چرا نشدم نامرد غرب؟ خداوندا" چرا مرا در این راه قرار دادی؟ میگویند:هر کس بام بیش برفـش بیشــــــــــــــــتر... و هرکس دانسته هایش بیشتر غمش بیشتر...


رفقا نمی دونید من در 400 کیلومتری دروازه شیراز اصفهان (محل فساد دختر پسرا) چی دیدم. به اینجا میگن دورکـــــــــــــــــــــــ یعنی دوری از هر گونه بی حجابی ، بی اخلاقی ،بی فرهنگی ، و... من در یک روستای دور افتاده پیر زنی را دیم که حتی لهجه اش اجازه نمیداد من را بفهماند که حتی خدا را دیده است، من در یک روستای دور افتاده معصومیت دخترکی را دیدم که حتی نمی گفت: عروسک باربی میخوام. من صدای نالــــــــــــــــه ی زن حامله ایی را شنیدم که آرزوی دیدن فرزندش را به گور برد . و این سردی جاده ی خاکـــــــــــــیست...


خدا را شکر که در شهر ماندید و نرفتید ببینید... و هرکه غمــــــــــــــش بیشــــــــــــــــتر دردش بیشــــــــــــــتر...

۲۶ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۰ ۲۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
قلمداد هنر

رضایت رضا(ع)

دلم برای جدی تنگ است که رضــــایم به رضــــایش ... من از زردی گنبد دوست و سرخی چهره ی یار... هنوز بیقرار لحظه ی سبز ظهورم/ و چه زیباست بازی با رنگ ها... یا حضرت دوست، مرا لیاقت ده تا چهره سپید یار بینم/ گنبد با کبوترانش عاشقانه است و حضرت رضــــآ(ع) با زائرانش...

علی بن موسی الرضا من برای بازار رضا نمی آیم، برای عکاسخانه های اطراف بارگاهت نمی آیم، من برای.... نمی آیم،من برای دلم می آیم، دلم را بخر... می گویند تو کریمی، تو رحیمی، تو رفیقی، و تو رضایی...

۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۶ ۱۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
قلمداد هنر